با آنکه جز سکوت جوابم نمیدهی

یک اتفاق‌هایی می‌افتند تا به تو ثابت کنند یا شاید خودت به خودت ثابت کنی،

ارزش داشته‌هایت چقدر است.

چقدر برای به دست آوردنشان تلاش کرده‌ای و چقدر برای از دست‌ندادنشان از زرق و برق‌های زندگی می‌گذری.

برای اینکه به تو‌ ثابت کنند یا شاید خودت به خودت ثابت کنی

که چقدر پای همان آرمان‌هایت ایستاده‌ای،

چقدر مرزهای عقل و قلبت را جابه‌جا می‌کنی تا نقطه تعادل زندگی‌ات را بیابی،

اولویت‌هایت را نشانت می‌دهند،

ارزش‌هایی که در تمام سال‌های عمرت سعی کرده‌ای با فکر و دور از تعصب باورشان کنی، کجای زندگی‌ات هستند.

جایی بود که ظن‌ام به چنین گذشت‌هایی امید به جبران‌شدنش در تقدیر بود،

اما حالا حتا به این هم نمی‌توانم امید داشته باشم، حداقل در این دنیا.

هر چه که هست، سربلندی را نمی‌دانم، اما سرافکندگی به تار مویی بند است…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *